جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در حوالهگاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما به جز از نالهای و آهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
که از این بِهام به جهان هیچ رسم و راهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنانْکشیده رو ای پادشاه کشور حُسْن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه میبینم
بِه از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینهی دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
زاهد خلوتنشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانهسر عاشق و دیوانه شد
آتش رخسار گل خرمن بلبل بسوخت
چهرهی خندان شمع آفت پروانه شد
صوفی مجلس که دی جام و قدح میشکست
باز به یک جرعه مِی عاقل و فرزانه شد
گریهی شام و سحر شکر که ضایل نگشت
قطرهی باران ما گوهر یکدانه شد
نرگس ساقی بخواند آیت افسونگری
حلقه اوراد ما مجلس افسانه شد
عهد شباب
نظرات کاربران