هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
دیوانۀ عشقت را جایی نظر افتاده است
کانجا نتواند رفت اندیشۀ دانایی
امّید تو بیرون بُرد از دل همه امّیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم در باخته در پایی
دیوانۀ عشقت را جایی نظر افتاده است
کانجا نتواند رفت اندیشۀ دانایی
من دست نخواهم بُرد الا به سرِ زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی
گویند تمنّایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
سعدی (غزل)
گویند تمنّایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنّایی
سعدی (غزل)
;گلهای تازه ۶۰
نظرات کاربران