مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به افسوس میرود ایام
شبی نپرسی و روزی که: «دوستدارانم
چگونه شب به سحر میبرند و روز به شام؟»
به کام دل، نفسی با تو، التماس منست
بسا نفس که فرورفت و برنیامد کام
مرا نه دولت وصل و نه احتمال فراق
نه پای رفتن از این ناحیت، نه جای مُقام
چه دشمنی تو، که از عشق دست و شمشیرت
مطاوعت به گریزم نمیکنند اقدام
ملامتم نکند هر که معرفت دارد
که عشق میبستاند ز دست عقل زمام
بر آتش غم سعدی کدام دل که نسوخت؟
گر این سخن برود در جهان نماند خام!
ما در خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
هر چه نه پیوند یار بود بریدیم
وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم
مردم هشیار از این معامله دورند
شاید اگر عیب ما کنند که مستیم
در همه چشمی عزیز و نزد تو خواریم
در همه عالم بلند و پیش تو پستیم
ای بت صاحب دلان مشاهده بنمای
تا تو ببینیم و خویشتن نپرستیم
های های های های دل تنگ من
پیش دوست پیش دوست شده ننگ من
ره کجاست
جانم ره کجاست
پای لنگ من
همـه شب نالــم چون نی که غمی دارم
دل و جـــان بـردی اما نشدی یارم
با ما بـــودی، بی مــا رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنهــــا مانــدم، تنهـــا رفتی
چو کاروان رود، فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یــــارم خــــــون مـــی بارم
فتـادم از پــا ز ناتوانی، اسیــر عشقــم، چنان که دانی
رهایی از غــم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی
گـــر ز دل بـر آرم آهـــی آتش از دلم ریزد
چون ستـاره از مژگانـم اشک آتشین ریزد
نه حریفـی تـا بـا او غـم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شـادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی
از محفل مـا چون دل مـا سـوی کجا رفتی
تنهـا ماندم، تنها رفتی
به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو بازآ
از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو بازآ
بازآ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافلـه باد صبـا رفتی
تنهـا مانـدم تنهـا رفتی
نفسی با تو
نظرات کاربران
سلام با این شعر، یاد اجرای باغبان حرامت باد ( ششمین جشن هنر شیراز - 1351 ) افتادم :
رضا د
1401/06/15 08:27:56