تصنیف «گل باغ آشنایی» با آهنگسازی مصطفی کسروی و غزل فخرالدین عراقی:
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این به کدام ملّت است این
که کُشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من که ندا ز در درآمد
که درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی
غزل آواز از فخرالدین عراقی:
خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی
خوشا چشمی که رُخسار تو بیند
خوشا مُلکی که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی
چه خوش باشد دل امّیدواری
که امّید دل و جانش تو باشی
همه شادی و عشرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
خوشیّ و خرمیّ و کامرانی
کسی دارد کسی دارد که خواهانش تو باشی
عراقی طالب درد است دائم
به بوی آنکه درمانش تو باشی تو باشی
گلهای تازه ۱۸۰
نظرات کاربران