غزل آواز از حافظ:
جان بیجمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقّّا که آن ندارد
با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد
هر شبنمی درین ره صد بحر آتشین است
دردا که این معمّا شرح و بیان ندارد
سر منزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فرو کش کاین ره کران ندارد
چنگ خمیده قامت میخواندَت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد
درگوش گل فرو خوان تا زر نهان ندارد
شعر تصنیف «باد خزان» از ملک الشعرای بهار ، ساختهی درویش خان:
باد خزان وزان شد چهرۀ گل نهان شد
طلایۀ لشگر خزان از دو طرف عیان شد
چو ابر بهمن ز چشم من چشمۀ خون روان شد
نالهها مرغ سحر در غم آشیان زد
آشیان سوخته بین مشعله در جهان زد
خدای من مشعله در جهان زد
خدا خدا داد داد ز دست استاد داد آه
که بسته رُخ شاهد مهلقا را
فغان و فریاد وای ز جور صیّاد وای آه
که داده فتوای فنای ما را
سوی بیدلان نظر نداری
وز اسیر خود خبر نداری
وه چه کنم از غم بیقراری
خسته شد دگر دیده ز بیداری
بیا مه من رویم از این ورطۀ جانسپاری
گلهای تازه ۱۵۶
نظرات کاربران
سلام ضمن تشکر برای گلهای تازه 156 ، به اشتباه، تصویر گلهای تازه 158 گذاشته اید.
رضا د
1402/08/08 14:29:29