آواز در گوشه های هدی و پهلوی:
من همان نایم که گر خوش بشنوی
شرح دردم با تو گوید مثنوی
یک نفس دردم ، هزار آواز بین
روح را شیدایی پرواز بین
من همان جامم که گفت آن غمگسار
با دل خونین، لب خندان بیار
من خمش کردم خروش چنگ را
گر چه صد زخم است این دلتنگ را
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمی دانست و خود را می ستود
من همی کندم نه تیشه، کوه را
عشق شیدا می کند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را
سوختم مجنون خود اندیش را
می گرستم در دلش با درد دوست
او گمان می کرد اشک چشم اوست
تصنیف «افتخار آفاق»:
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دلهای پریش
همه خوکرده چو عارف به پریشان سخنی
ز چه رو شیشه ی دل می شکنی
تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی
سیم اندام ولی سنگدلی
سست پیمانی و پیمان شکنی
اگر درد من به درمان رسد چه میشه
شب هجران گر به پایان رسد چه میشه
اگر بار غم به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه میشه
ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم
ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید
افتخار دل و جان می آید
یار بی پرده عیان م آید
گلهای تازه ۱۰۷
نظرات کاربران