آثار رادیویی / گل های تازه

Golhay-e Taze 53

ChaharGah

Vocal:

MohammdReza Shajarian - Ahdiyeh

Musicians:

Javad Maroufi (Piano)

Composer:

Javad Maroufi

Announcer:

Fakhri Nikzaad

PoetText:

Sadi

PoetTasnif:

Sadi

Vocal Lyrics:

Sadi

گلهای تازه ۵۳

چهار گاه

در باغ سعدی

آواز:

محمدرضا شجریان - عهدیه

نوازندگان:

جواد معروفی (پیانو)

آهنگساز:

جواد معروفی

گوینده:

فخری نیکزاد

اشعار متن:

سعدی

اشعار تصنیف:

سعدی

غزل آواز:

سعدی

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد        

 سعدی (غزل)

           

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

مرغان چمن نعره‌زنان دیدم و گویان

غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد

زین غنچه که از طَرفِ چمنزار برآمد   

سعدی (غزل)

           

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

مرغان چمن نعره‌زنان دیدم و گویان

آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت

آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت

کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم

سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد

غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد

زین غنچه که از طَرفِ چمنزار برآمد

و آتش به سر غنچۀ گلنار برآمد

و آتش به سر غنچۀ گلنار برآمد

آن کام میسّر شد و این کار برآمد

کز باغِ دلش بوی گلِ یار برآمد برآمد برآمد

سعدی (غزل)

           

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

دستم نداد قوّت رفتن به پیش یار

گفتی کزین جهان به جهان دگر شدم

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم

سعدی (غزل)

           

از در درآمدی و من از خود به در شدم

گفتی کز این جهان به جهانِ دگر شدم

گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست

صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم

گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق

ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاوّل نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

اکسیر عشق در مِسَم افتاد و زر شدم

سعدی (غزل)

           

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد

کاوّل نظر به دیدن او دیده‌ور شدم

اکسیر عشق در مِسَم افتاد و زر شدم

سعدی (غزل)

           

سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد

مرغان چمن نعره‌زنان دیدم و گویان

آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت

آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت

کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم

سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد

غلغل زگل و لاله به یکبار برآمد

زین غنچه که از طَرف، چمنزار برآمد

و آتش به سرغنچۀ گلنار برآمد

و آتش به سرغنچۀ گلنار برآمد

آن کام میّسر شد و این کار برآمد

کز باغ دلش بوی گل یار برآمد برآمد، برآمد

سعدی (غزل)

;

گلهای تازه ۵۳

آثار مرتبط

نظرات کاربران



عالیبود

حمیدرضا بهزادی
1402/11/04 17:29:01