سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد
سعدی (غزل)
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
مرغان چمن نعرهزنان دیدم و گویان
آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت
آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
غلغل ز گل و لاله به یکبار برآمد
زین غنچه که از طَرفِ چمنزار برآمد
و آتش به سر غنچۀ گلنار برآمد
و آتش به سر غنچۀ گلنار برآمد
آن کام میسّر شد و این کار برآمد
کز باغِ دلش بوی گلِ یار برآمد برآمد برآمد
سعدی (غزل)
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهانِ دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاوّل نظر به دیدن او دیدهور شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق در مِسَم افتاد و زر شدم
سعدی (غزل)
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
مرغان چمن نعرهزنان دیدم و گویان
آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت
آب از گل رخسارۀ او عکس پذیرفت
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد
غلغل زگل و لاله به یکبار برآمد
زین غنچه که از طَرف، چمنزار برآمد
و آتش به سرغنچۀ گلنار برآمد
و آتش به سرغنچۀ گلنار برآمد
آن کام میّسر شد و این کار برآمد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد برآمد، برآمد
سعدی (غزل)
;گلهای تازه ۵۳
نظرات کاربران
عالیبود
حمیدرضا بهزادی
1402/11/04 17:29:01