شعر آواز عبدالوهاب شهیدی:
من گرفتارم گرفتار دلم دست از جان شسته بیمار دلم
من گرفتارم گرفتار دلم
چند پرسی علت رنجوریم زاریم گوید که من زار دلم
من گرفتارم گرفتار دلم
از چه نگرفتی دل ما را به هیچ ای که می گفتی خریدار دلم
من گرفتارم گرفتار دلم
با همه مشکل گشایی دست او عقده ها افکند در کار دلم
من گرفتارم گرفتار دلم
شعر تصنیف با صدای عهدیه:
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چه ها کرد
از آن رنگ رخم خون در دل انداخت
وز آن گلشن به خارم مبتلا کرد
غلام همت آن نازنینم
که کار خیر بی روی و ریا کرد
خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد
بهر سو بلبل عاشق در افغان
تنعم در میان باد صبا کرد
بشارت بر به کوی می فروشان
که “حافظ” توبه از زهد و ریا کرد
غزلهای آواز شجریان:
بالا بلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصۀ زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیدۀ معشوقه باز من
ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما
تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما
گر در میان نباشد پای وصال جانان
مردن چه فرق دارد با زندگانی ما
تا بی نشان نگشتیم از وی نشان نجستیم
غافل خبر ندارد از بی نشانی ما
در عالم محبت الفت بهم گرفتند
نامهربانی او با مهربانی ما
در عین بی زبانی با او به گفتگوییم
کیفیت غریبی است در بی زبانی ما
گلهای رنگارنگ ۵۶۲ب
نظرات کاربران