شعر تصنیف با صدای الهه:
مانده بی مجنون لیلی این زمانه
گشته از چشمش اشک خونین روانه
مانده در گوشه ای ساز عاشقان بی ترانه
کس نسازد دگر نغمه ای چنان عاشقانه
این زمان به خدا در میان شما نشان ز مجنون نبیند
آن صفای درون شور و حال جنون ز قصه بیرون نبیند
مرغ نغمه سرا پر کشیده چرا ز آشیانه
نغمه ای نزند در سکوت سحر به بام خانه
هر دلی فرشته خو بود حلقه ای زمان از او بود بیگانه
گر ز عاشقی رود سخن پاسخ آیدت که دم مزن دیوانه
ای دل از بتان حوصله کن تا اسیر و شیدا نشوی
در زمانه همرنگ کسان جلوه کن که رسوا نشوی
قصۀ عاشقی بیش ازین مگو
بعد از این کی زند کس از این سبو پیمانه
ای دل از بتان حوصله کن تا اسیر و شیدا نشوی
در زمانه هم رنگ کسان جلوه کن که رسوا نشوی
قصۀعاشقی بیش ازین مگو
بعد از این کی زند کس از این سبو پیمانه
مانده در گوشه ای ساز عاشقان بی ترانه
کس نسازد دگر نغمه ای چنان عاشقانه
غزل آواز جمال وفایی:
خفته در چشم تو نازی است که من می دانم
نگهت دفتر رازی است که من می دانم
قصه ای را که به من طُرّۀ کوتاه تو گفت
رشتۀ عمر درازی است که من می دانم
بی نیازانه به ما می گذرد دوست ولی
سینه اش بهر نیازی است که من می دانم
گرچه در پای تو خاموش فتاده است ای شمع
سایه را سوز و گدازی است که من می دانم
غزل آواز شجریان:
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای من است
لیک دیوانه تر از من دل شیدای من است
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
رخت بر بست ز دل شادی و هنگام وداع
با غمت گفت که یا جای تو یا جای من است
دل تماشایی تو دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای من است
آن که در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبلۀ بادیه پیمای من است
گلهای رنگارنگ ۵۴۱ب
نظرات کاربران