ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت
کارِ چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمعِ سرگرفته دگر چهره برفروخت
وین پیرِ سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
بارِ غمی که خاطرِ ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
زنهار از آن عبارتِ شیرینِ دلفریب
گویی که پستهی تو سخن در شکر گرفت
هر سروقد که بر مَه و خور جلوه میفروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
زین قصه هفت گنبدِ افلاک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
;گلهای تازه ۸۵
نظرات کاربران