غزل آواز قوامی:
طالب یاری اگر، باش گرفتار عشق
یا کُشدت عشق یار یا که شوی یار عشق
جان به چه کار آیدت نیست چو جانان ترا؟
جان بده و جان بخر بر سر بازار عشق
پا به ره عشق نه جان به سر عشق ده
دستت اگر میرسد پا نکش از کار عشق
پند زفرصت شنو رسته شو از بند عقل
خویشتن آزاد کن باش گرفتار عشق
غزل آواز گلپایگانی:
به درد دل گرفتارم دوای دل نمیدانم
دلا کاریست بس مشکل من این مشکل نمیدانم
به چشم خویش می بینم که خواهد ریخت خون دل
ندانم چون کنم با دل من غافل نمی دانم
بیابان و شب تاریک و با من بخت من همره
ولی بختی ست خواب آلوده من منزل نمی دانم
مرا از دین و از دنیا همان درد تو حاصل بس
که من خود دین و دنیا را جزین حاصل نمی دانم
به درد دل گرفتارم دوای دل نمی دانم
دلا کاریست بس مشکل من این مشکل نمی دانم
شعر آواز شجریان:
گفت معشوقی به عاشق کای فتا
تو به غربت دیدهای بس شهرها
گو کدامین شهر زآنها خوشتر ست
گفت: آن شهری که در وی دلبر ست
هر کجا تو با منی من خوشدلم
گر بود در قعر چاهی منزلم
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
گر چه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی زبان روشن تر است
یک شاخه گل ۴۱۷
نظرات کاربران