غزل آواز شجریان:
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
نه مجنونم که دل بر دارم از دوست
مده گر عاقلی ای خواجه پندم
چه جان ها در غمت فرسود و تن ها
نه تنها من اسیر و مستمندم
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود می پسندم
شعر تصنیف با صدای پروین:
از چرخ ستیزه کار خواری تا کی
از دشمن و دوست شرمساری تا کی؟
آتش به رواق نُه فلک باید زد
ای شعلۀ آه پرده داری تا کی ؟
ببرد خواب از سر ما با گلخندی
لب می نوشت
به سحرگه دلبر من خندان گردد
گل آغوشت
بینم در چشمت شور جوانی را
خوانم از رویت راه نهانی را
چون در برت آیم بر پای تو سایم پیشانی را
از رویت یک سو کن مویت را
پوشاندی از چشمم رویت را
دل به برم می رقصد چو نه
گیسوی سیه سر بر دوشت
چو بلغزد پای نگه در آغوشت
زخدا خواهم که شبی چون گیسویت
به پریشانی بنهم سر در گوشت
عشق من تو که قدر وفا نمی دانی
نکته ای زکتاب صفا نمی خوانی
گر سخن به مراد دلم نمی گویی
از چه رو به نگاهی دلم نمی جویی
یارب زآیین وفا آگاهش کو
گذرم بر خوبان بوده بسی
کم دیدم چون تو کسی
همه امیدم تو ، همه چیزم تو
که ربود از من دل ، تو عزیزم تو
یک شاخه گل ۴۱۳
نظرات کاربران