نظر افكنی به هر كس به منت نظر نباشد
شده ام اسیر دردی كه از آن بتر نباشد
چه بلاست چشم مستت كه بیك نظر ز هر سو
بگُشد هزار كس را كه ترا خبر نباشد
به كجا بریم جانی كه به عشق تو نسوزد
به چه خوش كنیم دل را غم تو اگر نباشد
پی عاشقی نهادم قدمی و دانم آخر
فكند رهم به جایی كه از آن گذر نباشد
ابدال اصفهانی (غزل)
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد
دل بی رخ خوب تو سر خویش ندارد
جان طاقت هجر تو از این بیش ندارد ، ندارد
از عاقبت عشق تو من ، اندیشه نكردم
دیوانه دلِ عاقبت اندیش ندارد ندارد
خود عاشق صاحبنظر از برت چه بیند
چون آیینه روی تو در پیش ندارد
از دایره عشق دلا پای برون نه
كان محتشم اكنون سرِ درویش ندارد
از مرهم وصل تو نصیبش چه بود هیچ
آن زلف كه زعشق تو دلِ ریش ندارد
از مرهم وصل تو نصیبش چه بود هیچ
آن زلف كه زعشق تو دلِ ریش ندارد
سیف فرقانی (غزل)
چمن چمن گل آشفتگی به دامن ماست
نسیم اگر دم عیسی است برق خرمن ماست
به كائنات به آیینه سینه صافتری
به دوستی سپرده ایم هر كه دشمن ماست
جلال اسیر
دلا بی من چه می كردی تو در كوی حبیب من
الهی خون شوی ، آخر تو هم گشتی رقیبِ من
شهریار
;
نظرات کاربران