كیستم من قطره اشك زچشم افتاده ای
راز داغ لاله ی با درد و غم همزاده ای
شعله لرزان شمعی در گذرگاه نسیم
رنگ و بی پروایی پروانه دلداده ای
درد پنهان دلی چون دُرد اندر جام می
یا دلی بی آرزو چون ساغز بی باده ای
كاظم پزشكی (غزل)
بازی زلف تو امشب بسر شانه زچیست
خانه بر هم زدن این دل دیوانه زچیست
گر نه آشفتگی این دل مسكین طلبی
الفت زلف پریشان تو با شانه زچیست
هر كسی از لب لعلت سخنی می گوید
چو ندیدست كسی اینهمه افسانه زچیست
حالت سوخته را سوخته دل داند و بس
شمع دانست كه جان دادن پروانه زچیست
گفتم ار هست دراین خانه كسی باز نمای
ور كسی نیست بنا كردن این خانه زچیست
گفتم ار هست دراین خانه كسی باز نمای
ور كسی نیست بنا كردن این خانه زچیست
گفت جامی ز می ناب به " توحید " بدید
تا بداند كه نهان بودن جانه ز چیست
توحید شیرازی (غزل)
چشم ها باز ولی دیده بینایی نیست
بوستان سبز و به دل شوق تماشایی نیست
جام امید شكستند و به میخانه عشق
شور مستانه و صحبای تمنایی نیست
دیر گاهی است كه دل نغمه عشقی نشنید
اندر این باغ مگر بلبل شیدایی نیست
یا مشام دل من بوی محبت نشنفت
یا كه در باز محبت دل گویایی نیست
درد تنهایی و بی همدمی ام خواهد كشت
كه در این باغ مرا مرغ هم آوایی نیست
غم و شادی چه تفاوت كند آن را كه چو من
غم امروزی و اندیشه ی فردایی نیست
كاظم پزشكی (غزل)
;
نظرات کاربران