غم را زمن و مرا گزیر از غم نیست
یاران قدیم را گزیر از هم نیست
غم خوی به من كرده و من خوی به غم
همچون من و غم دو یار در عالم نیست
ولی شیرازی
اگر گویم نهال قامتت دلجوست می رنجی
اگر گویم ترا بالای چشم ابروست می رنجی
شكایت چون كنم از جور چشمِ فتنه بار تو
كه گر گویم سر زلفِ تو عنبر بوست می رنجی
جمال الدین امیر بیک
نشود فاشِ كسی آنچه میان من و تست
تا اشارات نظر نامه رسان من و تست
گوش كن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی كه زبان من و تست
گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تست
گر چه در خلوت راز دل ما كس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و تست
گو بهارِ دل و جان باش و خزان باش ار نه
ای بسا باغ و بهاران كه خزان من و تست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی زجهانِ من و تست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی زجهانِ من و تست
نقشِ ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر كجا نامه ی عشق است نشانِ من و تست
سایه (غزل)
یارب كه مرا صحبت جان بی تو مباد
وز هستی من نام و نشان بی تو مباد
انجام زمانه یك زمان بی تو مباد
كوتاه كنم سخن ، جهان بی تو مباد
بیانی
آنچان گشتم ضعیف از محنت هجران كه نیست
دیگر از درد جدایی طاقت افغان مرا
من بدین سان بی سرو سامان نبودم پیش از این
در سر كار تو شد آخر سر و سامان مرا
مومن كرمانی
;
نظرات کاربران