آواز (غزل فرصت شیرازی):
دیدن روی تو و دادن جان مطلب ماست
پرده بردار ز رُخساره که جان بر لب ماست
بت روی تو پرستیم و ملامت شنویم
بتپرستی اگر این است که این مذهب ماست
شرب می با لب شیرین تو ما راست حلال
بیخبر زاهد از این ذوق که در مشرب ماست
نیست جز وصف رُخ و زلف تو ما را سخنی
در همه سال و مه این قصه روز و شب ماست
در تو یک یارب ما را اثری نیست ولی
قدسیان را به فلک غلغله از یارب ماست
آواز (شعر وحشی بافقی)
یک همدم و همنفس ندارم
میمیرم و هیچکس ندارم
دارم هوس و نمیدهد دست
آن نیست که این هوس ندارم
برگ سبز ۲۴۷
نظرات کاربران