فتنّۀ چشم تو چندان پی بیداد گرفت
که شکیبِ دل من دامنِ فریاد گرفت
آنکه آیینۀ صبح و قدح لاله شکست
خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت
آه از شوخی چشم تو که خونریز فلک
دید این شیوۀ مردمکُشی و یاد گرفت
منم و شمع دلسوخته یارب مددی
که دگر باره شب آشفته شد و باد گرفت
شعرم از نالۀ عشاق غمانگیزتر است
داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
منم و شمع دل سوخته یا رب مددی
که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت
سایه ما کشتۀ عشقیم که این شیرین کار
مصلحت را مدد از تیشۀ فرهاد گرفت
هوشنگ ابتهاج (غزل)
گلهای تازه ۳۷
نظرات کاربران